بررسی علل قیام حضرت سیدالشهدا(ع) از دیدگاه اهل سنت
آنچه در این مقاله میخوانید، بررسی پاسخهایی است که برخی از اهل سنت برای پاسخ به علل بهوجود آمدن قیام سیدالشهدا(ع) مطرح کردهاند، میباشد. ماموریت شخصی، سرپیچی از بیعت، انتقام خون مسلم و نبود فلسفهای روشن، جزو پاسخهایی است که ما در این مقاله به نقد و ارزیابی آنها پرداختهایم.
تعداد کلمات 3170/ تخمین زمان مطالعه 16 دقیقه
مأموریت ویژه و شخصی
برخی از عالمان اهلسنت، پس از نقل برخوردهای متفاوت، عدهای از اصحاب، چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس مبنی بر واداشتن امام حسین(علیهالسلام) از هرگونه واکنشهای منفی، در برابر حاکمیت یزید و تشویق آن حضرت از سوی عبدالله بن زبیر برای قیام بر ضد امویان، شرایط قیام را نامساعد پنداشتهاند. باتوجه به شخصیت بیمانند علمی، اجتماعی و دینی سیدالشهدا و آگاهی آن حضرت از اوضاع جامعه آن روز، بهویژه گذشته و وضع جاری کوفیان، سرانجام بدین نتیجه رسیدهاند که آن بزرگوار مأموریت ویژه داشته و شاید این مأموریت را از راه رؤیایی که بهگونهای از سوی پیامبر به ایشان الهام شد و آن حضرت، او را به قیام و خروج به سوی عراق دعوت کرد، به دست آورده است.یکی از افرادی که این نظریه را طرح کرده است، محمد عزة دروزه، حاشیهنویس العواصم من القواصم است. بسیاری از اندیشمندان اهلسنت، با آنکه درباره ویژگیها، باورها و کارنامه یزید و شخصیت امام حسین(علیهالسلام) و دیگر مسائل مربوط، از حقمداری و انصاف دور نجستهاند و یزید را شایسته خلافت ندانستهاند، ساز و کار انتقال قدرت به نامبرده را نامشروع و بدعت تلقی کردهاند؛ ولی در مورد فلسفه قیام کربلا دچار اشتباه شده، آن را تنها در واکنش به بیعتخواهی یزید یا حتی رد بیعت و تسلیم نشدن به عبیدالله بن زیاد دانستهاند. هرچند کلام بسیاری از آنان آهنگ یکنواختی نداشته، اضطراب و تشویش دارد، ولی دستکم در برخی از مطالب آنان، این پندار به روشنی دیده میشود.او پس از بررسی و گزارش اجمالی هشدار برخی اصحاب در مورد قیام ضد یزید و توجیهات مختلف به نفع حکومت یزید، رویای امام حسین(علیهالسلام) را در مدینه و دستور پیامبری مبنی بر قیام وی مطرح کرده و افزوده است: «قیام حسین بن علی، منطق خاص خودش را داشت و او از این جهت دست به قیام زد که برای دیگران، نه قابل توجیه است و نه منطقی و قابل دفاع.»
دکتر ابراهیم علی شعوط، یکی از نویسندگان معاصر، نیز بدین نظریه تمایل نشان داده و مینویسد:
«به اندازهای روایات راویان که به ما رسیده است و همینطور به دلیل تمایلی که در موضعگیری صحیح در این مهمترین قضیه تاریخی بین عاطفه و عقل داریم، میگوییم همه شواهد بر این دلالت دارد که موضع یزید خلیفه در برابر حسین که بر او خروج کرد، کاملاً طبیعی و مطابق موازین طبیعی بود؛ همانگونه که میل ارتکازی در فطرت انسان برای محافظت حکومت و سلطنت حکم میکند و چه بسا مصالح عمومی نیز چنین اقتضایی دارد؛ چنانکه شواهد بهطوری که بر این امر تأکید میکند که موضع حسین نخست در برابر ناصحان، دوم در مقابل یزید، غیر طبیعی و مخالف مألوف بشری و مدلول نوامیس پنهانی است.»
مبنای نظریه
این نظریه بر پایه گزارشی است که در برخی متون تاریخی آمده و امام حسین(علیهالسلام) براساس آن فرموده است: «من در رویایی، پیامبر را ملاقات کردم و رسول خدا به من دستوری فرمود و الان براساس آن به پیش رفته، عمل میکنم. همینطور بنابر بعضی روایات، پیامبر فرمود: «خداوند میخواهد تو را شهید و کشته ببیند.» در برخی روایات هم آمده است که حضرت فرموده است: «ان الله شاء أن یراهن سبایا»؛ خداوند خواسته است اهلبیت(علیهمالسلام)، امام حسین(علیهالسلام) را اسیر بنگرد.»
نقد نظریه
بر این دیدگاه نیز ایرادهای فراوانی وارد است، نمیتواند فلسفه انقلاب کربلا را نشان داده، مبنایی برای ارزیابی این انقلاب و محکی برای شناخت ابعاد، عوامل و پیامدهای آن تلقی گردد؛ زیرا:1. این به جای پاسخ به سؤالی در مورد انقلاب کربلا و قیام تاریخی حسین بن علی، پرسشهای گوناگونی پدید میآورد، بدون آنکه پاسخ آنها را ارائه کند؛ از جمله آنها میتوان به پرسشهای زیر اشاره کرد که اگر فلسفة انقلاب حسینی آن چیزی باشد که شما اشاره کردید و آن رویای امام باشد، پس آن حضرت:
الف) چرا در مدینه باقی نماند و شهادت خود و اسارت عیالش را در آن شهر پذیرا نشد؟
ب) چرا در مکه بر اقامت خود نیافزود و شهادت و اسارت را در آن شهر استقبال نکرد؟
ج) چرا به کوفه رفت؟ اصولاً دعوت کوفیان و حرکت آن حضرت به سوی کوفه چگونه قابل توجیه است؟
2. روایات یاد شده، در هیچیک از منابع متقدم و معتبر عاشورا از دیدگاه اهلسنت وارد نشده و در سراسر گزارش طبری از ابومخنف ازدی وجود ندارد. همینطور در منابع پسین مانند الفتوح ابن اعثم کوفی، تذکرة الخواص سبط ابن جوزمی، الارشاد، مقتل خوارزمی و دیگر منابع مهم نیامده است و به همین دلیل، نمیتواند معتبر باشد. در صورت وجود چنین گزارشهایی در منابع تاریخی یا حدیثی، نمیتواند در برابر گفتهها، نامهها و خطبههای فراوان امام حسین(علیهالسلام) مقاومت کند که در آنها، به روشنی فلسفه انقلاب خود را بیان کرده است و عوامل گوناگون حرکت بزرگ تاریخی خود را برشمرده است.
3. افزون بر خطبهها و نامههای امام حسین که در منابع اهلسنت آمده و آن حضرت در آن، فلسفه قیام خود را بیان کرده است، جملات دیگری نیز دارد که فلسفه صرفاً شهادتطلبی و تکلیف خصوصی او در انقلاب کربلا با آنها نیز سازگار نیست و آن اصرار حسین بن علی است. آیا تن دادن به جبر و داشتن تکلیف ویژه و حکم اختصاصی، میتواند قیام تاریخی او را اسوه قرار داده، او را الگوی مسلمانان و سرمشق دیگران قرار دهد و دیگران بدو اقتدا کرده، راه و رسم او را پیشه سازند؟
4. اصولاً با پذیرش اینکه اراده خداوند بر شهادت امام حسین(علیهالسلام) و اسارت بستگان او تعلق گرفته باشد، این معنا هیچ منافاتی با فلسفه سیاسی، دینی و اجتماعی قیام کربلا ندارد و میتواند به عنوان بخشی از فلسفه مطرح بوده و در چارچوب شرایط دینی، سیاسی و اجتماعی خاص شکل بگیرد. در واقع ابعاد گوناگون فلسفه این نهضت، میتواند این تقدیر الاهی را بهصورت منطقی، هدفمند و قابلتأسی تفسیر کند و با کمک دیگر گزارشهای تاریخی و گفتههای باقی مانده آن حضرت، فلسفه جامع جریان عاشورا را بنمایاند و به صورت همه جانبه روشن سازد.
سرپیچی از بیعت یزید و ابن زیاد
بسیاری از اندیشمندان اهلسنت، با آنکه درباره ویژگیها، باورها و کارنامه یزید و شخصیت امام حسین(علیهالسلام) و دیگر مسائل مربوط، از حقمداری و انصاف دور نجستهاند و یزید را شایسته خلافت ندانستهاند، ساز و کار انتقال قدرت به نامبرده را نامشروع و بدعت تلقی کردهاند؛ ولی در مورد فلسفه قیام کربلا دچار اشتباه شده، آن را تنها در واکنش به بیعتخواهی یزید یا حتی رد بیعت و تسلیم نشدن به عبیدالله بن زیاد دانستهاند. هرچند کلام بسیاری از آنان آهنگ یکنواختی نداشته، اضطراب و تشویش دارد، ولی دستکم در برخی از مطالب آنان، این پندار به روشنی دیده میشود.نکتهای را که نباید از نظر دور داشت، آن که این جماعت طرح چنین فلسفهای را برای انقلاب کربلا به طور مستقیم یا غیر مستقیم با ندامت یزید و به اصطلاح همدردی و خوشرفتاری او با اسیران کربلا گره زده، خواستهاند نشان دهند که یزید هم از رخداد کربلا راضی نبود و میزان دشمنیاش با حسین بن علی به آن پایه نبود که در روز عاشورا به وقوع پیوست. البته این گروه، موضوع امانخواهی امام حسین(علیهالسلام) و صلحطلبی او را نیز با تأکید و اصرار گزارش کردهاند.
این دسته از اهلسنت، در واقع باور کردهاند که امام حسین(علیهالسلام) نخست دعوت مردم کوفه را جدی پنداشت و بدان اعتماد کرد و به سوی آن شهر عازم گردید، ولی پس از شهادت مسلم بن عقیل، سفیر و پسر عمش در کوفه، تصمیم وی تغییر یافت و به یکی از سه اقدام راضی شد:
1. بازگشت به مدینه؛
2. رفتن به یکی از مرزهای جهان اسلام؛
3. تسلیم شدن به یزید نه به ابن زیاد.
ابن زیاد او را وادار به جنگ کرد و تنها تسلیم به خودش را، راه فرار از جنگ معرفی نمود. امام حسین(علیهالسلام) نیز از این ننگ سرباز زد و هرگز حاضر نشد دست بیعت و تسلیم به عبیدالله بدهد.[1]
افزون بر اینها، شماری از اهلسنت، با طرح گزارشهای بیپایه، برخی منابع مبنی بر حُسنرفتار یزید بن معاویه با اسیران و اظهار حزن و اندوه او برای حسین بن علی(علیهالسلام) بود که معمولاً با یادآوری قرابت خاندان اموی و بنیهاشم از سوی یزید گزارش شده است. دلیل دیگر بر امر مزبور داشتهاند و فلسفه عاشورا را در رد بیعت با ابن زیاد از سوی امام حسین(علیهالسلام) و انعطافپذیری ابن زیاد در برابر امام حسین(علیهالسلام) جستهاند. از این رو، ابن زیاد مورد نفرین یزید قرار گرفت. در واقع به نظر این افراد، اگر حسین با ابن زیاد بیعت میکرد با ابن زیاد به این گفته حسین بن علی بود که با یزید بیعت میکند و نه با ابن زیاد، توجه مینمود و قبول میکرد، هرگز فاجعه کربلا پدید نمیآمد و عاشورای ۱۱ هجری، چنان حماسه سترگی را تجربه نمیکرد.[2]
نقد نظریه
این نظریه بر سه عنصر استوار است و با اثبات آنها، میتواند قابلطرح و بررسی باشد: اعتماد به دعوت مردم کوفه؛ پذیرش بیعت یزید از سوی امام حسین(علیهالسلام) به عنوان یکی از سه گزینه محتمل و سرانجام نارضایتی یزید از قتل امام حسین(علیهالسلام) و اظهار حزن و اندوه او در این باره و همینطور رفتار نیکش با خاندان اسیر او پس از فاجعه کربلا با تأمل در منابع تاریخی، بیپایه بودن هر سه عنصر بهدست میآید و پس از اثبات واهی بودن آنها، این نظریه نیز بدون پشتوانه میگردد و ارزش علمی و واقعیتنمایی خود را از دست میدهد.1. چنانکه پیشتر اشاره شد، آگاهی و شناخت امام حسین(علیهالسلام) از مردم کوفه، بیش از هر کس بود و بیوفایی آن مردم چنان آشکار بود که حتی دیگران چون عبدالله عمر، آن را گوشزد کردند. به همین دلیل، اعتماد به مردم کوفه و دعوت آنان نمیتواند کل فلسفه قیام کربلا باشد.
2. پذیرش بیعت یزید از سوی امام حسین(علیهالسلام)، بهشدت مورد تکذیب تاریخنگاران قرار گرفته است. طبری از عقبة بن سمعان که از مدینه تا مکه و از آنجا تا کربلا و شهادت امام حسین(علیهالسلام) را همراهی کرده است، نقل میکند که در تمام مدت، امام حسین(علیهالسلام) از مدینه تا عاشورا بر رد بیعت یزید پای فشرد و حتی یکبار حاضر نشد، بیعت او را بپذیرد.[3]
این امر سبب شده است که حتی مهمترین هوادار یزید میان اهلسنت، یعنی ابوبکر ابن عربی و شارحان کتابش از جمله محمد عزة دروزه، بر این حقیقت اعتراف و رد بیعت یزید را موضع ثابت و انعطافناپذیر حسین بن علی معرفی کند.[4]
٣. مسئله اندوه و حزن یزید نیز ۔ چنانکه پیشتر اشاره شد. تظاهر و فریبی پیش نبود و تاریخنگاران اهلسنت خود تصریح کردهاند که یزید در آغاز، سر بریده امام حسین(علیهالسلام) را به چوب زد و میخواست عیال او را به شامیان اهدا کند یا بفروشد؛ اما در سایه فعالیتهای اسیران، به ویژه حضرت امام سجاد(علیهالسلام) و عمهاش حضرت زینب، مردم شام بیدار گردیدند و خشم و نفرت عمومی ضد بزید و اعمال او برانگیخته شد. در نتیجه، او مجبور گردید سرانجام تظاهر به اندوه نموده، از جنایات خود اظهار ندامت کند.[5]
بیشتر بخوانید: نهضت کربلا از دیدگاه اهل سنت
انتقام خون مسلم بن عقیل
یکی از انحرافات روشنی که در برخی منابع تاریخی اهلسنت راه یافته، طرح انتقامجویی مسلم بن عقیل از سوی بازماندگان وی و سپس تأیید آن از سوی حسین بن علی است. طبری در یکی از گزارشهای خود درباره حوادث و اخباری مربوط به سفر آن حضرت به سوی عراق آورده است:بکر بن المشعبده گفت: بلی من از کوفه خارج نشدم تا این که مسلم بن عقیل وهانی بن عروه به قتل رسیدند. سپس آن دو را در حالی دیدم که با پایشان در بازار کشیده میشدند ... حسین گفت: «إنا لله و انا الیه راجعون رحمة الله علیهما» و این کلمات را چندین بار تکرار کرد... بنی عقیل (یا شنیدن خبر قتل مسلم) گفتند نه به خدا تا انتقام نگیریم، آرام نمیگیریم یا آنکه آنچه را برادرمان چشید ما بچشیم. ... حسین پس از مشاهده این وضعیت، به سوی ما نگاه کرد و گفت: «هیچ خبری در زندگی بعد از آنان وجود ندارد.» این راویان گفتند: «پس دانستیم که عزم آن حضرت بر ادامه سفر جزم گردیده است.»[6]
ارزیابی و نقد نظریه
این دیدگاه بنا بر مبانی اعتقادی اهلسنت، ضعیفتر از آن است که مورد توجه قرار گیرد و درستی اخبار آن پذیرفته شود، زیرا این نظریه، بر انتقامجویی بیهدف و کینهجویی شخصی تأکید دارد و این که امام حسین(علیهالسلام) با پیروی از نزدیکان مسلم بن عقیل، ندای انتقام سر داد و با اظهار احساسات آنان به انتقامخواهی وادار شد. این در حالی است که شرایط لازم برای انتقام و خونخواهی فراهم نبود:1. چنانکه در موارد متعدد اشاره شد، اهلسنت خود در منابع نخستین خویش، امام حسین(علیهالسلام) را جزو اهلبیت(علیهمالسلام) پیامبر دانستهاند که خداوند خود درباره آنان فرموده است: «انما یرید لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرة»؛[7] همانا خداوند اراده کرده است تا پلیدی را از شما خاندان پیامبر بردارد و به شما پاکی کامل بخشیده است.» در احادیث فراوان، آن حضرت از سوی پیامبر به عنوان بسط من الاسباط، (سید الشباب اهل الجنة، وبضعة منی) معرفی شده و رسول گرامیاسلام تأکید کرده است: «خداوندا! کسی که حسین را دوست دارد، دوست بدار».[8] بنابراین، آیا قیام، شهادت و اسارت خاندان، براساس خونخواهیِ صرف در مورد آن حضرت مفهومی دارد؟
٢. در هیچیک از این منابع، تردید و سستی امام حسین(علیهالسلام) و در مورد ادامه حرکت روی به سوی کوفه گزارش نشده است تا مسئله شهادت مسلم بن عقیل سبب عزم دوباره وی بر ادامه سفر و مقابله با حکومت یزید شده باشد. امام حسین(علیهالسلام) از همان آغاز حرکت به سوی کوفه، اهدافی روشن و عزمیجزم داشت و در ادامه نیز هرگز نه در مکه و نه در مسیرهای منتهی به کربلا و حتی عاشورا، کمترین تردیدی در عزم او وارد نشد و تردیدی در انتخاب راه و پیمودن مسیر نشان نداد.
٣. انتساب انتقامخواهی و احساساتگرایی به حسین بن علی، افزون بر ایراد اعتقادی و دینی، ایراد عقلی نیز دارد و آن نبود شرایط مناسب برای خونخواهی و انتقامطلبی است؛ زیرا با شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، بیوفایی و عهدشکنی مردم کوفه آشکار شده، افراد خیلی معمولی و حتی ناآگاهان بر شکست ظاهری قیام امام حسین(علیهالسلام) اطمینان پیدا کردند. با وجود چنین اطمینانی درباره شرایط نامساعد و پیشبینی شکست قیام از سوی همگان، چگونه میتوان اقدام به خونخواهی کرد؟ آیا این اقدام در صورت نداشتن ایراد شرعی، جز خودکشی، مفهومی دارد؟ آیا چنین اقدامی از رهبرِ آگاهی چون حسین قابلتصور است و شخصیت و مقام وی، چنین احتمالی را ممکن میسازد؟
۴. دیدگاه یاد شده با دیگر گفتهها و اظهار مواضع آن حضرت که در مواقع گوناگون و شرایط متفاوت بیان شده است، سازگاری ندارد. این خطبهها و سخنان – چنانکه خواهد آمد - اهداف و فلسفه نهضت کربلا را بیان داشته، برای همگان و تاریخ روشن میسازد. در سخنان آن حضرت، حتی یک مورد نیز خونخواهی مسلم بن عقیل، هر چند به عنوان زمینه یا بخشی از اهداف آورده نشده است.
اگر انتقام مسلم بن عقیل به عنوان عامل وجودی یا حتی یکی از این عوامل در انقلاب کربلا مطرح میبود، باید از این زمان به بعد، به عنوان یکی از اهداف انقلاب از سوی امام حسین(علیهالسلام) اعلام میشد و در روز عاشورا، از زبان آن حضرت یا یکی از یاران وی طرح میشد و در تاریخ گزارش میگردید.
عدم فلسفه روشن و ابهام
تا آنجا که صاحب این قلم به کندوکار پرداخته است، برخی از دانشمندان اهلسنت هرچند در آغاز گفتار خود مبهم بودن فلسفه قیام عاشورا را یاد آور شدهاند؛ اصولاً این انقلاب بزرگ را بدون مصلحت دینی و دنیایی معرفی کردهاند، ولی پس از چند سطری، به طور مستقیم یا تلویحاً به فلسفه آن پرداخته مسئله اعتماد به کوفیان و پاسخ به دعوتهای مکرر آنان را مطرح کردهاند یا به اصطلاح دستیابی به حکومت یا قدرتطلبی را، انگیزهای برای آن برشمردهاند.در مجموع، با آن همه کلمات، خطبهها و سخنانی که از امام حسین(علیهالسلام) و هواداران وی در منابع اصیل اهلسنت، مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، آثار مسعودی، ابن اعثم کوفی، ابوالفرج اصفهانی، ابن جوزی، الکامل، مقتل خوارزمی و دیگر مأخذ مربوطه است، باز اگر کسی اهداف قیام حسینی را مبهم بپندارد، این مسئله نشاندهنده ناآگاهی مدعی از آنها و بیخبری محض او از حادثه عاشورا است و باید با گفتن سلام، او را به خود واگذاشت؟
6. ایجاد عدالت اجتماعی یکی از نظریههای مطرح در مورد فلسفه انقلاب کربلا میان اهلسنت که به معاصران روشنفکر آنان تعلق دارد، معرفی قیام عاشورا به عنوان انقلاب طبقاتی است که ضد به اصطلاح طبقه برخوردار و ستمگر و برای عدالت اجتماعی و به نفع طبقه محروم شکل گرفت. نوگرایان اهلسنت در سدههای اخیر، برخی از دانشمندان اهلسنت هرچند در آغاز گفتار خود مبهم بودن فلسفه قیام عاشورا را یاد آور شدهاند؛ اصولاً این انقلاب بزرگ را بدون مصلحت دینی و دنیایی معرفی کردهاند، ولی پس از چند سطری، به طور مستقیم یا تلویحاً به فلسفه آن پرداخته مسئله اعتماد به کوفیان و پاسخ به دعوتهای مکرر آنان را مطرح کردهاند یا به اصطلاح دستیابی به حکومت یا قدرتطلبی را، انگیزهای برای آن برشمردهاند.با تأثر از تفکرات مارکسیستی و سوسیالیستی، عاشورا را با این رویکرد تحلیل کردهاند. آنها قیام امام حسین(علیهالسلام) و عاشورا را بیش از آنکه با دید دینی و با استمداد از مبانی اسلامی تجزیه و تفسیر کنند، تقابل در طبقه حاکم و محکوم با برخوردار و محروم را اصل قرار داده، حرکت عاشورا را در مقابل حاکمان ستمگر و گروه برخوردار دانستهاند و آن را مبارزه طبقاتی و صرفاً حرکت عدالتطلبانه شمردهاند. یکی از پژوهشگران دراینباره مینویسد:
«بین جهان تسنن، نویسندگان نوگرایی پیدا شدهاند که تصویر نسبتاً قابلقبول یا درخور تأملی را از نهضت امام حسین(علیهالسلام) بهدست میدهند. این نویسندگان ماجرای حسین(علیهالسلام) را نهتنها یک حادثه کوچک و بدون هدف که در آن بدون اطلاع خلیفه، امام را به شهادت رسانده باشند نمیدانند، بلکه عاشورا و شهادت امام حسین(علیهالسلام) را اساساً تقابل صریحی بین دو ایدئولوژی و نگرش به سرنوشت طبقات محروم و ستمدیده جامعه میدانند؛ بنابراین، قیام حسین پیش از آنکه از ناحیه مذهبی ایضاح و تحلیل شود، باید از جهت اصول یک مبارزه طبقاتی برای رهایی محرومان از سلطه حکومتی استثمارگر و طبقه سرمایهداری مورد بررسی قرار گیرد.»[9]
او در ادامه، برخی نواندیشان اهلسنت را - که عمدتاً به کشور مصر تعلق دارند؛ چون محمود العقاد، ابراهیم عبدالقادر المازنی، دکتر طه حسین، محمد کامل البناء خالد محمد خالد، سید علی جلال حسینی، محمد غزالی و دیگران - نام میبرد که بدین رویکرد توجه نشان دادهاند و فلسفه انقلاب کربلا را عمدتاً با رویکرد اقتصادی و عدالت اجتماعی نگریستهاند و انقلاب کربلا را، حرکت محرومان دربرابر ثروتمندان با طبقه فرودست درمقابل طبقه فرادست دانستهاند.
نقد و ارزیابی نظریه
طبیعی است به طور کلی، تفسیر صرفاً مادی و اقتصادی، بیش از دیگر تفسیرها از نهضت حسینی و فلسفه آن فاصله دارد و نمیتواند با آرمان حسینی، واقعیتهای تاریخی و وضعیت جامعه آن همخوانی داشته باشد؛ زیرا:الف) رهبری این انقلاب را امام حسین(علیهالسلام) به عهده داشت و آن حضرت به مسائل مادی و اقتصادی اهمیت نمیداد و آن را تعیینکننده نمیدانست، بلکه در زهد، پاکی و سادهزیستی بیمانند بود؛ هر چند عدالت اجتماعی و اقتصادی، یکی از آرمانهای اصلی او را در همه امور بود. پس آن را نمیتوان محرک قیام و شهادت او دانست. مردم هوادار او نیز که در کوفه استقرار داشتند، به هیچ وجه محرومتر و مستضعفتر از دیگر نقاط چون بصره، مکه، خراسان، سیستان و مصر نبودند. از این نظر، این نظریه فاقد پشتوانه تاریخی است.
ب) هواداران این نظریه، کمترین توجهی به پیامها، نامهها و خطبههای امام حسین(علیهالسلام)، بازماندگان و یاران آن حضرت نکردهاند. در هیچیک از این آثارِ باقیمانده، موضوع مبارزه طبقاتی و اقتصاد اصل قرار نگرفته و حتی بدان اشاره هم نشده است. هر تحلیلی باید بر اسناد و آمار و ارقام مبتنی باشد و از این جهت نیز این دیدگاه فاقد ارزش علمیاست.
ج) با این همه نمیتوان مسئله عدالتطلبی را از فلسفه انقلاب کربلا به دور دانست و میتوان با ارزشهایی که امام در صدد احیای آنها بود، عدالت اجتماعی را نیز به ارمغان آورد و با اجرای پیشنهادات و آرمانهای بلند آن حضرت، ثمره عدالت اجتماعی را نیز چشید و جامعه را از نظام ظالمانه و دوقطبی شدید رهانید و به عدالت هرچند نسبی کشاند.
نمایش پی نوشت ها:
[1]. ابومظفر سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۲۶۰ - ۲۶۱؛ ابوالفرج ابن جوزی، المنتظم، ج ۵ ص ۲۲۱؛ مطهر بن طاهر المقدسی، البدء و التاریخ، تحقیق محمد البجاوی، ج ۶، ص ۶.
[2]. ابوبکر بن العربی، اعواصم من القواصم، ص ۲۴۱؛ تذکره الخواص، ص ۲۶۰؛ المنتظم، ج ۵، ص ۲۴۲.
[3]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵ ص ۴۱۴۰۴۱۳. عقبه، غلام رباب بوده و چون غلام بود، او را نکشتند و زنده ماند. او خود میگوید: در این سفر همه جا همراه حسین بودم. امام حسین(علیهالسلام) ملا هیچجا فرود نیامد و هیچجا سخن نگفت، مگر آن که من در کنار او بودم. آنگاه اضافه میکند که حسین هیچ وقت نگفت با یزید بیعت میکنم.
[4]. ابوبکر بن العربی، اعواصم من القواصم، ص ۲۴۲.
[5]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۴۵۷ و ۴۶۲ و ۴۶۴ - ۴۶۸؛ تاریخ الخلفاء، ص ۱۸۵.
[6]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ۳۹۸.۳۹۷
[7]. احزاب (۳۳)، ۳۳.
[8]. السید مرتضى الحسینی الفیروزآبادی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج: تهران، ص ۱۱۷۳. ۱۶۹ شمس الدین محمد بن طولون، الائمة الاثناعشر، ص ۷۱.
[9]. جمعی از نویسندگان، امام خمینی و فرهنگ عاشورا، ص ۱۴۹.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}